سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نزدیکترین مردم به پیامبران، داناترین آنان است به آنچه آورده اند . [امام علی علیه السلام]
3  شعر های شما - آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش  4


»» منوها
[ RSS ]
[خانه]
[درباره من]
[ارتباط با من]
[پارسی بلاگ]
بازدید امروز: 7
مجموع بازدیدها: 8511
 

»» درباره خودم
شعر های شما - آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش
محسن برزگر
اخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش... من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است
 

»» پیوندهای روزانه
 

»» لوگوی خودم

 

»» اشتراک در وبلاک
 
 

»» آرشیو نوشته های قبلی
 

»» وضعیت من در یاهو
 


»» جستجو
جستجو:
 

tasepede
شعر های شما (جمعه 85/7/14 :: ساعت 10:15 صبح)
 

مثنوی


  این مثنوی حدیث پریشانی من است

بشنو که سوگنامه ویرانی من است

امشب نه این که شام غریبان گرفته ام

بلکه به یومن آمدنت جان گرفته ام

گفتی غزل بگو،غزلم شور و حال مرد

بعد از تو حس شعر فنا شد،خیال مرد

گفتم مرو که تیره شود زندگانیم

با رفتنت به خاک سیه می نشانیم

گفتی زمین مجال رسیدن نمی دهد

بر چشم باز فرصت دیدن نمی دهد

وقتی نقاب محور یک رنگ بودن است

معیار مهر ورزی مان سنگ بودن است

دگر چه جای دلخوشی و عشق بازی است

اصلا کدام احمق از این عشق راضی است؟

این عشق نیست فاجعه قرن آهن است

من بودنی که عاقبتش نیست بودن است

حالا به حرفهای غریبت رسیده ام

فهمیده ام که خوب تو را بد شنیده ام

حق با تو بوداز غم غربت شکسته ام

بگذار  صادقانه بگویم که خسته ام

بی زارم از تمام رفیقان نارفیق

اینها چقدر فاصله دارن تا رفیق

من را به ابتذال نبودن کشانده اند

روح مرا به مسند پوچی نشانده اند

تا این برادران ریا کار زنده اند

یعغوب درد میکشد و کور میشود

یوسف همیشه وصله ناجور میشود

اینجا نقاب شیر به کفتار میزنند

منصور را هر آینه به دار میزنند

اینجا کسی برای کسی ، کس نمی شود

حتی عقاب درخور کرکس نمی شود

جایی که سهم مرد به جز تازیانه نیست

حق با تو بود ماندنمان عاقلانه نیست

ما میرویم چون دلمان جای دیگر است

ما میرویم هرکه بماند مخیر است

ما میرویم گرچه ز الطاف دوستان

بر جای جای پیکرمان زخم و خنجر است

دل خوش نمی کنیم به عثمان و مذهبش

در دین ما ملاک مسلمان  ابوذر است

ما میرویم مقصد ما نا مشخص است

هر جا رویم بی شک از اینجا بهتر است

از سادگیست اگر به کسی تکیه کرده ایم

اینجا که گرگ با سگ گله برادر است

ما میرویم ماندن ما درد و فاجعه است

در عرف ما نشستن یک مرد فاجعه است

دیریست رفته اند امیران قافله

ما مانده ایم و پیران قافله

اینجا اگر چه باب من و پای لنگ نیست

باید شتاب کرد مجال درنگ نیست

بر درب آفتاب پی باج میرویم

ما هم بدون بال به معراج میرویم


¤ نویسنده:محسن برزگر